کد خبر: ۵۰۴۷۲
۱۷۶۸ بازدید
۵ دیدگاه (۴ تایید شده)

نازنینم...

۱۳۹۴/۸/۱۸
۱۰:۰۸

 

نازنینم! اگر موسیقی نبود، گوشها به چه درد می خورد؟ اگر رنگها نبود، چشمها به چه درد می خورد؟ اگر شعر نبود، زبان به چه درد می خورد؟ اگر رقص نبود، بدن به چه درد می خورد؟ اگر عشق نبود، دل به چه درد می خورد؟ اگر دوست داشتن نبود، روح به چه درد می خورد؟ اگر هنر نبود، زندگی به چه درد می خورد؟

نازنینم! گوشها برای شنیدنِ صداهای زیباست و چشمها برای دیدن رنگهای زیباست و زبان برای سرودن شعر است و جسم برای امکانِ نمایش است و دل برای امکانِ عشق ورزیدن است و روح برای امکانِ دوست داشتن است و انسان با همه ی اینهاست که هست. انسان با اینهاست که زاده می شود. انسان با اینهاست که " هست" می شود.

نازنینم! بزرگترین هنر انسان این است که می تواند خودش را بیافریند. انسان می تواند خودش را بنویسد. انسان می تواند خودش را بسُراید. انسان می توان خودش را بنماید. انسان، شکلهای گوناگونِ بیان است. انسان، امکانِ زیستن است.

نازنینم! روح، امکان دوست داشتنِ همه ی خوبیهاست و دل، امکانِ عشق ورزیدن به همه ی زیبائیهاست و چشم، امکانِ دیدن همه ی چشم اندازها و منظره هاست و گوش، امکانِ شنیدن همه ی حرف ها و صداهاست و زبان، امکانِ گفته شدنِ همه حرف ها و سخن هاست و جسم، امکانِ نمایش همه ی شکلها و صورت هاست.

نازنینم! برای عاشقانه زیستن باید عاقلانه تصمیم گرفت.

نازنینم! ما هر روز می توانیم ایمان مان را تازه کنیم! اما چگونه؟ با یافتنِ معشوق های تازه...

نازنینم! ایمان بواسطه ی شناخت است که تازه می شود و نه تکرار.

نازنینم! آئین ما، آئینِ مهر و محبت و دوستی و صمیمیت است.

نازنینم! بیا تا دوست داشتن را دوباره باور کنیم و به آئین مهربانی دوباره ایمان بیاوریم.

نازنینم! آدمی با موسیقی آغاز شد و با کلام شکفت و بر لبهای پنهان دوست سروده شد و در ابدیت عشق جاری شد...

نازنینم! هر دلی به میزانِ معشوق های که می شناسد و دوست دارد، عاشق است.

نازنینم! خیلی ها خدایی را که هرگز ندیده اند می پرستند! اما چگونه می توان با کسی که نه دیده ای و نه می شناسی اش سخن بگویی؟ این سخنِ تو و این گفته های تو، کلماتی بی روح و بی حیات هستند. ما خدای خویش را در جلوه های جدیدی که از او می بینیم، می پرستیم. هر جلوه ی جدیدی سرآغاز یک عشقِ جدید در هستی آدمی ست. هر روحی به میزانِ تجربه ای که از این عشق های جدید دارد، مؤمن است.روح های که از تازگیِ این عشق های جدید بی خبرند، حقیر و کافرند.

نازنینم! عشق، فراتر از جنسیت است. کسی که در پی جنسیت است، هنوز در بند منیّت است و او فارغ از عشق است. منیّت، محرومیت ِ از عشق است. عشق یعنی او و نه من. عشق، یعنی دوست داشتنِ همه، فارغ از جنسیت!

نازنینم! دوست داشتن محدود به یک جنس و یا یک شخص خاص نیست. دوست داشتن، توانائی مواجهه ی با معشوق های جدید در زندگی است. مهربانم! هیچ معشوقی شبیه به معشوق دیگر نیست. هر معشوقی تجربه ای تازه و متفاوت برای آدمی ست. هر معشوقی، درسی جدید و متفاوت از زندگی است و زیباترین مرحله برای یک روح آن است که بتواند از نفسِ بودنِ این معشوق ها لذت ببرد و نه از مالِ خود بودن آنها.

نازنینم! تفکر، چشم و نگاهِ روح است. با تفکر است که روح می تواند ببیند. و تنها روح است که معشوق هایش را می شناسد! روحی که توانایی دیدن یافته است، معشوق هایش را در این جهان خواهد یافت. و روح هرچه بیناتر، به یافتنِ معشوق محتاج تر و حساس تر!

نازنینم! چه خوشبخت و متعالی اند روح های که هر روز تجربه ی عشقِ معشوقِ تازه ای را در زندگی شان داشته اند.

نازنینم! ما باید در پیِ اراده ی معطوف به زندگی باشیم. اراده ی معطوف به زندگی یعنی خواستن و پاسداشتِ زندگی.

نازنینم! هر کسی به میزانی که از زندگی بهره مند است، " هست ".

نازنینم! هر لحظه ی اکنون، لحظه ای از ابدیت است، ابدیت را تنها و تنها در لحظه ی اکنون می توان یافت. ابدیت، نه زمان است و نه مکان! ابدیت، تجربه ی لحظه های اکنونِ زندگی است.

نازنینم! آن آینده ای که ما در آن هیچ نقشی نداریم و این آینده می خواهد بیاید و زندگی مان را سامان بخشیده و مطلوب سازد، می تواند یکی از بزرگترین مخربانِ زندگی باشد! چرا که امید به آن، ما را از این لحظه های اکنون غافل خواهد ساخت؛ لحظه های که خود عینِ زندگی می باشند.

نازنینم! زمان، نزدیکترین دوست برای زندگی و گذر زمان، نزدیک ترین دوست برای مرگ است.

نازنینم! هر چیزی که در این دنیا، ما را به زندگی امیدوار سازد، ارزش دوست داشتن را خواهد داشت.

نازنینم! کسی که در دنیا خوشبخت نباشد در آخرت نیز بدبخت زندگی خواهد کرد.

نازنینم! هم آغوشی به معنای حیوانی آن یعنی عرضه و تصاحب! زنی که به فکر عرضه ی خویش است، حقیر است و مردی که به فکر تصاحب اوست، پلید است. هم آغوشی به معنای انسانی آن یعنی دوست داشتن و آشنایی دو روح! و با هم بودن به این معنا، جلوه ای ماندگار از زیبائیهای بی پایان زندگی است.

نازنینم! روحی که سرشار از زیبائیهای زندگی است هموست که می تواند سرود عشق را برای دیگران نیز زمزمه کند.

نازنینم! شکفتن یک گل مثلِ شکفتنِ لبخندی بر لب های طبیعت است و طبیعت این لبخندِ ناز و زیبایش را بی هیچ چشم داشتی، ارزانی تو می کند.

نازنینم! لازمه ی زیبایی، نمایش است. هستی، نمایشگاهِ زیبایی است.

نازنینم! شاعرانه زیستن و نه فقط شعر سرودن.

نازنینم! عاشقانه زیستن و نه فقط از عشق سخن گفتن.

نازنینم! شاعران پیامبرانِ سرزمینِ هنر هستند.

نازنینم! لباسی که آثار هنری ماندگار بر تن دارند تار و پودشان از زیبایی و عشق دوخته شده است.

نازنینم! زیبایی مقدم بر عشق است. عشق بواسطه ی زیبایی است که تحقق می یابد. عشق در هستی خود نیازمند به زیبایی است. همواره زلیخایِ دل نیازمندِ یوسفِ جمال است. این عشق است که همواره در برابر زیبایی سر تعظیم فرو می آورد. دلی که زیبایی را می بیند و می شناسد، از معجزه ی عشق نیز در زندگی بهره مند خواهد بود.

نازنینم!زیبایی ازلی، همواره ساقیِ ابدیِ عشق در زندگی خواهد بود.

نازنینم! هیچ سرزمینی وسیع تر از سرزمینِ محبت و هیچ دولتی استوارتر از دولتِ عشق نیست.

نازنینم! عشق نه وصالِ وصال است و نه فراقِ فراق! عشق، وصالِ فراق است و فراقِ وصال...

نازنینم! وسعت هر دلی به میزانِ معشوقهای ست که میشناسد و دوست دارد.

نازنینم! معاشقه _ در دوست داشتن _ اعتراف به خوبیها و زیباییهای همدیگر است.

نازنینم! در با هم بودن، مرز گناه با بی گناهی، دوست داشتن است.

نازنینم! دوست داشتن، بدونِ پیش شرط است. دوست داشتن تنها برای دوست داشتن است.

نازنینم! دوست داشتن، هم آغوشیِ روح های آشناست.

نازنینم! در دوست داشتن که بارها فراتر از جنسیت است، هر دو طرف معشوق هستند.

نازنینم! " مهربانی" زیبایی درون است.

نازنینم! همواره این اندیشه های زیبا و متعالی هستند که روی به سوی آسمانِ معرفت دارند و مرغِ جانشان هر لحظه بیتاب و بیقرار پر کشیدن به سوی حقایقِ شگفت و بی انتهای هستی است. روحهای که از ماندن می هراسند و زمزمه ی خوشِ رفتن هر لحظه بر لب هایشان جاریاست.

نازنینم! رفتن، تجربه ی " تازگی " است و در هستی، همه چیز در حالِ رفتن و حرکت است؛ حرکتی که در متنِ زندگی جریان دارد و نه بیرون از آن.

نازنینم! بگذار که دوست داشتن همچون چشمه ای پاک و زلال در اعماقِ وجودت جاری باشد و نه همچون کلامی سرد و بی روح بر لبانت.

نازنینم! روح های که در برابر " رضایت " تسلیم نمی شوند، همواره در مرزهای خطر زندگی می کنند و این روح ها هستند که می توانند پیام آور حقایقِ تازه ای برای ما   در زندگی باشند...     

     فرج عزیزی   

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

۹۴/۸/۱۹ ۱۷:۱۸

عزیزیِ عزیز! دلنوشته ی سرشار از مهر و عشق ات را سه بار خواندم. تا مرز تکفیر و تقبیح پیش رفته ای لیکن عاشقان و عارفان می دانند چه می گویی و غافلان و جاهلان از درکش عاجزند و شاید تکفیر کنندت. آفرین می گویم به این دل زلال و ذهن پاک  که بدون درگیر شدن با الفاظ و قوافی خیلی سهل و ممتنع باور پاک خود را تحریر کرده. آفرین!

۹۴/۸/۱۹ ۱۴:۳۹

خسته نباشی

۹۴/۸/۱۹ ۱۰:۴۸

بسيار عالي بود واقعآ لذت برديم..... بزرگواريد استاد عزيزي در سايه ايزد منان هميشه سرافراز و مويد باشيد...!

۹۴/۸/۱۸ ۱۸:۱۹

از قلم سحر انگیزت چندمین بار است که مسحورم

یاشا جناب عزیزی

اخبار روز