کد خبر: ۵۱۰۱۷
۱۲۵۸ بازدید
۲ دیدگاه (۲ تایید شده)

ابزار و اثر هنری

۱۳۹۴/۸/۲۵
۲۳:۵۹

هر ابزاری شکل و صورتی متناسب با آن کاری که قرار است انجام دهد، دارد. هر ابزاری برای کاری ساخته شده است. ابزار، ارزشش به خاطر کاری است که می تواند انجام دهد. اما همان ابزار می تواند خودش به تنهایی فاقد ارزش باشد ولی آثار هنری خودشان فی نفسه ارزشمند هستند. یک ابزار اگر به درد کاری نخورد، تبدیل به ضایعات می شود! ولی آثار هنری برای این خلق نشده اند که به درد کاری بخورند. آثار هنری، وسیله و ابزار نیستند. هیچکس به خودِ ابزار نمی اندیشد بلکه به این می اندیشد که این ابزار برای چه کاری ساخته شده است و چگونه می توان با آن کار کرد.    ارزش اثر هنری در ذات و در وجود خودش نهفته است اما  ارزش ابزار در بیرون از خودش است. ما به خودِ آثار هنری می اندیشیم.

هیدگر در توضیح ماده ای که در اثر هنری و یک ابزار به کار رفته به نکته ی مهمی اشاره می کند، " در یک ابزار، ماده معمولا در کاربرد و قابلیتِ استفاده ی از ابزار محو می شود، کسی به استیل نمی اندیشد، وقتی چاقو به خوبی می بُرد یا تبر به راحتی می شکند. هر چه ماده بهتر باشد در ابزار _ بودن ابزار محوتر است. به عکس اثر ( هنری ) با بنای یک عالم، موجب محو ماده نمی شود، بلکه موجب می شود ماده بماهی آشکار شود و به فضای گشوده ی عالم اثر بیاید: صخره آشکار شود، فلزات بدرخشند و تلألو کنند، رنگها برافروزند، الحان به صدا درآیند و واژگان گفته شوند."

 کوکلمانس در توضیح این مطلب اینگونه مینویسد، " مجسمه ساز سنگ را به همان نحو به کار می برد که شاید سنگتراش به کار می برد، مع هذا مجسمه ساز آن را مصرف نمی کند. این امر تنها هنگامی صورت می بندد که اثر با شکست کامل مواجه شود. نقاش نیز مواد رنگین را همانند صنعتگر به کار می برد، مع هذا در اینجا نیز رنگها مصرف نمی شود بلکه شروع به درخشش می کنند. بر همین سیاق می توان گفت که شاعر نیز واژگان را به کار می برد، ولی برخلاف زبان متعارف آنها را مصرف نمی کند بلکه به نحوی به کار می گیرد که واژه تنها در سخن او حقیقتا یک واژه است و این چنین باقی می ماند."(هیدگر و هنر_یوزف ی کوکلمانس_ص210_نشر پرسش )

آثار هنری دارای تاریخ مصرف نیستند اما ابزار دارای تاریخ مصرف است!

ابزار تنها در زمان و نحوه ی استفاده از آن است که هست. هر وسیله با آن کار مخصوصی که انجام می دهد شناخته می شود. هر وسیله ای فقط برای هدف خاص و معینی ساخته شده است که تنها با تحقق آن هدف است که وسیله معنا یافته و شناقته می شود.

ابزار و اثر هنری هر دو ساخته ی دست بشر هستند. اثر هنری، اثری است که روی آن کار شده است اما ابزار، وسیله ای است که بوسیله ی آن کاری انجام می گیرد. در درون ابزار، جهانی پنهان نیست بلکه ابزار، طرح و شکل معینی است همراه با ماده ای خاص که تنها به درد کاری می خورد. با یک ابزار نمی توان هر کاری را انجام داد و از یک ابزار نمی توان تفسیرها و برداشتهای گوناگونی ارائه کرد. یک ابزار خاص، تنها به درد یک کار خاص می خورد و تنها می توان یک برداشت خاص از آن ابزار داشت.  

یک ابزار همیشه لال است چرا که حرفی برای گفتن ندارد اما یک اثر هنری اگر چه که بظاهر  ساکت است ولی این سکوت دلیلی بر بی حرفی اش نیست بلکه در انتظار " گوشی "است تا با او سخن بگوید. اگر چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن نباشد، آثار هنری ساکت هستند. آثار هنری، جهان های منتظر هستند ولی ابزار، همواره تسلیم و رام است. آثار هنری فاخر و ماندگار، وراج نیستند. پر حرف نیستند. داد و بیداد نمی کنند بلکه اینگونه آثار پایبند به گفتگو هستند؛ گفتگوی میانِ جهانِ اثر با دنیای مخاطب.

ابزار در خدمت انسان است و نه انسان در خدمتِ ابزار. اگر انسان در خدمتِ ابزار قرار گیرد به مرور خود نیز تبدیل به ابزار می شود! ابزار، وسیله است یعنی اینکه "هدف " نیست. اما آثار هنری خودشان می توانند هدف و غایت باشند.

اگر انسان در خدمت ابزار باشد، همه چیزِ انسان می شود ابزار و اینگونه نگاهِ انسان نیز می شود ابزاری. و انسان با این نگاهِ ابزاری خویش، به همه چیز به عنوان یک ابزار نگاه می کند. به تعبیری، کسی که از نگاهِ یک چکش به جهان می نگرد، همه ی جهان را میخ می بیند!

هنر و محصولاتِ فرهنگی، روح و جانِ ما را پرورش میدهند، اندیشه ی ما را پرورده و پخته میسازند. آثار هنری به زندگی و حیاتِ ما تازگی و نشاطِ دوباره می بخشند و ما را از یأس و ناامیدی رهایی می دهند. آثار هنری ابزار نیستند اما با شعله ی امیدی که در جانِ ما بر می افروزند، امکانِ یافتن و استفادۀ بهتر از ابزار را نیز برای ما آماده می سازند.

هنرمندان اغلب در ساحت هنر به دنبالِ دیدن "دوست " بوده اند. "هنر ساحتی است که روح مطلق صورت خویش را در آن می جوید." (گفتارهای در پدیدارشناسی هنر،محمود خاتمی ،ص 40) انسان در طول تاریخ همواره خواسته است که در شکلها و طرح های گوناگون " او" را نشان دهد و هر چه این نشان دادن و نمایاندن شفاف تر و روشن تر شده، انسان به خویشتن خویش نزدیک تر شده است! یعنی هنر در طول تاریخ به نوعی نمایشِ " انسان " بوده است. یکی از جاهای که انسان توانسته است که خودش را در آنجا بیابد، ساحتِ هنر بوده است. هنر این امکان را برای آدمی مهیا ساخته است که بتواند بیشتر با خودش آشنا گشته و خودش را بهتر بشناسد.

مراد ما از " جام " در این بخش از نوشتار همان " ریتون " است که نوعی جام تاریخی است. و اینکه " جام " در این نوشتار نمادی از هنر است و " لیوان " نمادی از تکنولوژی.

" لیوان " یک پدیده ی مادی است و زاده ی تکنولوژی ست و برای برآوردنِ بخشی از نیازهای مادیِ زندگی روزمره ی بشر ساخته شده است. " جام " یک پدیده ی فرهنگی است (چرا که هم روشنگرِ بخشی از تاریخ است و هم خود یک اثر هنری است). پشت سرِ جام " تاریخ " هست اما لیوان فاقدِ پشتوانه ی تاریخی است. لیوان یک پدیده ی صرفاً مادی ست یعنی بی روح است و چون بی روح است از این رو فاقدِ "عالم " است! " جام " دارای عالم است، چون دارای یک روحِ تاریخی است؛ حقیقتی که همواره در آن حضور و امتداد دارد. لیوان، هیچگونه استمراری در زمان ندارد. لیوان، چیزی است که " تولید " شده است؛ توسط ماشین. جام، اثری است که "خلق " شده است؛ توسط هنرمند. در " جام " امکانِ ظهورِ حقیقت نهفته است، اما لیوان، فاقدِ این حضور و ظهور است. در واقع لیوان فاقدِ هرگونه امکانی است! " جام " می تواند ما را با خود به " جایی دیگر "  نیز ببرد ولی لیوان نه! در " جام " امکانِ ظهورِ لحظه ای از حقیقت وجود دارد اما لیوان فاقدِ نور و روشنائی است. " لیوان" سرد و تاریک و خاموش است. لیوان بی صورت است!( یعنی خود شکلی از ظهورِ حقیقت نیست ). با " جام " می توان هم سخن شد و حرفها و اسرار آنرا شنید. در جام حقیقتی که فراتر از هر زمان و مکانی هست، همواره حضور و جریان دارد! چرا که جام در پیدایشِ خویش با هنر و فرهنگِ یک ملت گره خورده است.

جام " غیب " دارد ولی لیوان فاقدِ غیب است! بعضی چیزها غیب دارند و یک چیز به میزانی که از این غیب برخوردار است می تواند به همان میزان نیز مهم و با ارزش باشد. " غیب " یک مکان یا جغرافیای خاصی نیست بلکه غیب یک صفت و ویژگی است. و مخاطبِ حقیقیِ این غیب جانِ انسان است. غیب، درونی است نه بیرونی. بیرون می تواند بازتاب غیب باشد. غیب یک صفت وجودی است. یعنی با هستی یک چیز در ارتباط است. از طریق غیبِ وجود است که می توان به غیبِ هستی راه برد.

در لیوان امکانِ ظهور صفر است! چرا که لیوان سر در عالمِ غیب و معنا ندارد و حاصلِ بازتابِ تصویرِ حقیقت در آئینه ی دلِ هنرمند نیست. ( در بینش عرفانی وقتی که یک عاشقِ دل سوخته و دردمند جامِ میِ عشق را از دست معشوق می گیرد! برای یک لحظه، عکس رُخ یار را در صافیِ میِ عشق می بیند و مست می شود! و این جام نمادِ " دل " است، که قابلیتِ چشیدن شراب عشق را دارد و آئینه ی جمالِ الهی است).

اگر محتوای یک اثر هنری با روح جمعیِ یک دوران در ارتباط است، شکل و صورتگری آن با فردیتِ هنرمند و خالقِ اثر در ارتباط است. " جام " یکی از مصادیقِ جمعِ این دو معناست. اما     " لیوان " هم به لحاظِ محتوا فاقد روحِ جمعی است و هم به لحاظِ شکل مانع تحقق فردیت است. لیوان زاده ی یک طرح و الگوی ثابت، بی روح و از قبل تعیین شده است. " واقعیتی است آشکار که در جامعه های حیوانی جانوران کارهایی می کنند که نه تنها با کارهای انسانی برابر، بلکه از آنها برتر است. بسیار گفته اند که زنبور در ساختنِ خانه های کندو، مانند یک مهندس چیره دست عمل می کند و دقتِ بی اندازه دارد. برای چنین کاری به کوششی بسیار پیچیده از همکاری و هماهنگی نیاز هست. اما در تمامی این کار و کوششِ حیوانی هیچ تفاوتِ فردی نمی بینیم. همگی به یک شیوه و بنابر قاعده های همیشگیِ یکسان ساخته می شوند و در آنها جایی برای نشان دادن توانایی یا گزینش فردی نیست ". ( تعریف و مفهوم فرهنگ، داریوش آشوری، ص 89 )

لیوان " ساخته " می شود و جام " شکل " می گیرد. لیوان یکباره و برای یکبار ساخته می شود ولی جام به مرور و در گذر زمان و در روح و اندیشه ی مخاطبانِ خویش هر لحظه از نوع شکل گرفته و ساخته می شود. " جام " دارای حیاتِ فرهنگی است. ارزش فرهنگیِ جام به واسطه ی پشتوانه ی تاریخی و هنری آن نیز هست. اما لیوان فاقدِ این پشتوانه است. اگر این نظر را قبول کنیم که " تاریخ " ظهورِ زمانمندِ حقیقتِ چیزهاست! در این صورت می توان گفت که " لیوان " فاقدِ تاریخ است. چرا که لیوان فاقدِ این ظهور است.

 " جام " گوئی دارای  شعور و هستی است و این شعور و هستی ما را به گفت و گوی با خویش فرا می خواند. این گفت و گو از طرفی با حضورِ ما نیز در ارتباط است. گفت و گو، اندیشه ی مخاطب را تعالی می بخشد. جام تعالی بخشِ بینشِ ماست. " جام " دارای آینده است. و آیندة یک چیز آن بخشی از هستیِ آن چیز است که هنوز سخنی برای مخاطبانِ خویش و آیندگان دارد و به دنبالِ گوشها و جانهای آشنا برای شنیدن این پیام است . آقای دکتر آشوری درباره حیات فرهنگی می نویسند، " فرهنگ از مرگ و زندگی قویتر است ... فرهنگ بر مرگ چیره می شود و در بستر تاریخ به آدمی زندگیِ « جاودانه » می بخشد " ( تعریف ها و مفهوم فرهنگ ، ص 92)             

  " لیوان"  می تواند به هر اندازه ای و در دست هر کسی و در هر جایی باشد و می توان در آن هر چیزی نوشید اما " جام" نه !

محتوای جام شراب است، یعنی عشق است و مستی و تجلیِ حقیقتِ تاریخیِ که روح آدمی را در گذر زمان سیراب می سازد. و فرم جام تناسب است، یعنی ظرافت است و زیبایی، و شکوهی که تحسینِ مخاطبانش را همواره بر می انگیزد. جام، جلوه و شکوه تاریخیِ هنر است. اما لیوان یک "ابزار"است که متناسب با " کارایی " و " سودمندی اش " در خدمت آدمی ست. همین!

" جام " یک اثر تاریخی است و در ضمن دارای تاریخ هم هست ! اما لیوان نه .

جام " هست " و لیوان "  است " !

" جام" محصولِ یک دوره و دوران است اما " لیوان " نه !

" جام " چون ریشه در باورها و اعتقادات گذشتگان نیز دارد به همین دلیل هاله ای از تقدس و احترام را هم با خویش به همراه دارد .

" جام " نگاهی ست که از فراسوی تاریخ به ما می نگرد اما لیوان بی نگاه است، کور است!   

" لیوان " بی روح است، بی هویت است، بدون گذشته و تاریخ است، بدون حرف و کلام است. " لیوان " یک شیء است. اما " جام "  فی نفسه هست و انسانی که به وجود و حقیقتِ هستی می اندیشد می تواند مخاطبِ هستیِ جام نیز باشد. جام به چه میزان از هستی بهره مند است؟ و به چه میزان این هستیِ خویش را برای مخاطب آشکار می سازد؟ حضورِ جام در گذرِ سالیانِ تاریخ نشان از هستیِ او برای مخاطب است. آری امتدادِ هستیِ جام در گذرِ زمان! و این " تاریخِ " جام است .

خموش حافظ و این نکته های چون زر سرخ

 نگاه دار که قلّاب شهر صرّاف است !

فرج عزیزی

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

۹۴/۸/۲۷ ۱۶:۵۳

خیلی طولانی نوشتی . جوصله نیس همشو بخونم ولی تا میشد خوندم جالب بود  آفرین واقعا معلمی .

۹۴/۸/۲۶ ۱۷:۲۷

ممنون شاید چیزی که کهنه نمیشود و گذشت زمان بر ارزش آن میافزاید هنر است.

اخبار روز