گذشتگان، فهمِ خود را از جهان و هستی داشته اند و ما نیز اکنون فهمِ خود را از جهان و هستی داریم. آنها متناسب با آن فهم خود از جهان و هستی، زندگی می کردند و ما نیز اکنون متناسب با فهم خویش از جهان و هستی زندگی می کنیم. بشر متناسب با هر عصر و دورانی، فهمی دیگرگون و جدید را در حیاتش تجربه می کند و متناسبِ با این فهم های نو و دیگرگون، می تواند زیستن های گوناگونی را نیز در طولِ تاریخ تجربه کرده و پشت سر بگذارد. زندگی هر عصری متناسب با فهمِ همان عصر است. زندگی سنتی، متناسب با فهمِ سنتی از جهانِ هستی و طبیعت است و زندگی مدرن، متناسب با فهمِ مدرن از جهانِ هستی و طبیعت است و تفاوت ها در زندگی، مربوط به تفاوتِ فهم ها ست. هر کسی آنگونه که می فهمد، همانگونه نیز زندگی می کند. نحوه ی بودن و بسر بردن هرکسی با نحوه ی فهم او در ارتباط مستقیم است.
فکر و اندیشه اساس و بنیاد هر چیزی است. هستی هر چیزی در مواجهه ی با فکر و اندیشه ی انسان است که معنا می یابد. بدون فکر و اندیشه، بود و نبود هر چیزی برای انسان یکسان است. هر انسانی ساخته ی فهم و آگاهی خودش است. هر کسی با فهم و آگاهی خودش یکی است. هر کسی از دریچه ی فهم و اندیشه ی خودش است که جهان پیرامونش را می نگرد. هستیِ هر چیزی برای هر کسی به میزان فهم او از آن چیز است. بواسطه ی فکر و اندیشه است که آدمی هر چیزی را برای خودش معنا می کند و با این معنا شدن است که آن چیز برای انسان " هست " می شود. منظور از هست شدن میزان روشن و آشکار شدن یک چیز است و به میزانی که یک چیز برای انسان آشکار می شود، می تواند در زندگی انسان نیز " حضور " پیدا کند. اگر فکر و اندیشه نباشد، همه چیز برای انسان در زندگی اش تاریک و مبهم و بی معنا می شود و اینگونه است که هیچ فرقی میان هیچ چیزی در زندگی نخواهد بود! بدترین جهان، جهانی است که در آن هیچ فرقی میان هیچ چیزی در آن وجود نداشته باشد. هرچه تمایز ها در یک جهان روشن تر و مشخص تر باشد در واقع آن جهان، جهانی عقلانی تر و قابل تحمل تر است.
در حوزه ی فهم نیز به نظر من اهمیت در میزان تفاوت فهم هاست و نه در برتری فهمی بر فهم دیگر. در طول تاریخ، فهم آدمی بیشتر از همانندی ها، از تفاوت ها بهره گرفته است. هرچه آگاهی و شناخت ما از تفاوت میانِ موضوع های گوناگون بیشتر شده است در واقع فهم ما نیز در آن حوزه عمیق تر و دقیق تر شده است.
فهم مدیون آگاهی ما به تفاوت هاست. دنیا دنیای تفاوت هاست و اندیشه های که در پی نمایان ساختن این تفاوت ها هستند بیشترین خدمت را به فهم کرده اند.
فهم من از تو وقتی بهتر و کاملتر می شود که به تفاوت های تو با خودم بیشتر آگاهی یابم. این تفاوت ها در وادی معرفت نه تنها عیب نیست بلکه یک حسن نیز محسوب می شود. " ما هرگز نمی توانیم به طور مستقیم فردی را بفهمیم، فهم فقط در سایۀ کشف تفاوت او با دیگران و با خود ما حاصل می آید." ( حلقه ی انتقادی، دیوید کونز هوی، ترجمه: مراد فرهاد پور، ص 16 )
آزادی، کشف تفاوت ها و احترام به این تفاوت هاست. یکسان سازی نوعی دیکتاتوری ست. یکسان سازی، بستن دست و پای فهم است.
خالق هستی، تفاوت را به رسمیت شناخته است. آفرینش، آفرینش تفاوت ها و گوناگونی هاست. خداوند خدا نشانه ی " تفاوت " را بر سر انگشت همه ی انسان ها حک کرده است. بر خلاف حیوانات، هیچ انسانی شبیه به انسان دیگر نیست و این یک ویژگی بسیار مهم در خلقت انسان است. زندگی انسان زایش مداوم این " تفاوت " است. این تفاوت ما را به یافتن خویش و به یافتن استعدادهای خویش و به خلاقیت وا می دارد. هر انسانی دنیایی ست منحصر به فرد. اگر همه ی انسانها شبیه به هم بودند، زندگی غیر قابل تحمل می شد. انسان با تفاوت زاده می شود و با تفاوت کشف می شود و با تفاوت رشد کرده و بزرگ می شود. زندگی انسان عرصه ی رویاروی تفاوت هاست. ما از دیدن چیز های متفاوت است که شگفت زده می شویم و به دنبال آن پرسشی در ذهن ما ایجاد می شود که برای یافتن پاسخ به این پرسش، شروع به یک حرکت جدید در عرصه ی زندگی می کنیم. اما هیچ حیوانی در زندگی اش شگفت زده نشده است. هیچ حیوانی تا کنون حیرت زده نشده است. چرا که برای حیوانات همه چیز یک شکل و یک گونه است و " تفاوت " در زندگی حیوانات بی معنا ست. نگاه همه ی حیوانات به جهان و زندگی " یک گونه " است. انسان حیوانی ست که می تواند متفاوت ببیند. انسان حیوانی ست که می تواند متفاوت زندگی کند.
اگر معشوقی تنها به یک شکل و به یک زبان قابل توصیف و بیان باشد آن معشوق، معشوقی محدود خواهد بود. زیبایی معشوق در این است که بتوان او را در شکل های گوناکون و به زبان های متفاوت توصیف و بیان کرد. معشوق حقیقی، معشوقی ست که نتوان او را تنها در یک شکل و یا به یک زبان معین بیان کرد. معشوق حقیقی دوستدار حضوری متفاوت و تازه در میان عاشقان خویش است. او همواره دوستدار هیجان این کشف های تازه است. چه شگفت و هیجان انگیز است توصیف معشوق در شکلی که تا حال هیچ کس او را بدین شکل توصیف نکرده است و چه شگفت و هیجان انگیز است نامیدن او به زبانی که تا حال هیچ زبانی او را بدان گونه ننامیده است. بدون این هیجان تازگی، قلب عاشق به قبرستانی سرد و خاموش تبدیل خواهد شد و شوق و نشاط و شادی از زندگی او رخت خواهد بست. همه چیز تکراری و بی روح و خسته کننده خواهد شد. و اینگونه است که لحظات گذران زندگی تبدیل به اشباحی زشت و هراس انگیز می شوند که هر لحظه بر ناقوس مرگ فرو می کوبند و زمان که زمان ِ زندگی بود را تبدیل به تابوت مرگ برای آدمی می سازند. آری مرگ! مرگ هیجان و تازگی و شور و نشاط و امید.
تنها یک گونه دیدن، تنها یک گونه سخن گفتن، تنها یک گونه توصیف گردن، تنها یک گونه اندیشیدن، تنها یک گونه فهمیدن، تنها یک گونه عشق ورزیدن، تنها یک گونه پرستیدن، تنها یک گونه خواستن، تنها یک گونه دوست داشتن، تنها یک گونه زیستن و تنها یک گونه...
معشوق یکی است اما یک گونه نیست.
چه عذاب سخت و جانکاهی است یک گونه زیستن.
چه تبعید گاه خشن و ترسناکی است جایی که همه در آن باید یک گونه بسر برند.
جایی که در آن همه چیز یک شکل باشد آنجا زشت ترین جای عالم است و جایی که در آن همه ی فهم ها یک گونه باشد آنجا تاریک ترین جای عالم است.
فرج عزیزی