ما در ارتباط با هم هستیم. در ارتباط با دیگران، گذشته، طبیعت، جهان هستی و ...
هستیِ ما در ارتباطِ با دیگران است. ارتباط وقتی ضعیف شود، زندگی انسان می تواند به خطر بیفتد. بدون ارتباط، ما نمی توانیم همدیگر را خوب بفهمیم. بدون ارتباط، ما نمی توانیم دیگری را خوب بفهمیم. بدون ارتباط، فهم ما از گذشته و از جهان ناکامل است. ارتباط از جنسِ فهم است. ما بواسطه ی فهم، با دیگران در ارتباط هستیم. انسان بواسطه ی فهم است که جهان را انسانی می کند. بواسطه ی فهم است که موجودات وارد ساحتِ زندگی انسان می شوند. فهم، عامل نزدیکی انسان به جهان و نزدیکی جهان به انسان است. بواسطه ی فهم است که انسان و جهان با هم یکی می شوند. انسان به واسطه ی فهم و درکِ خویش است که می تواند با دیگران " ارتباط " برقرار کند. ارتباط پایدار، ارتباطی ست که مبتنی بر درک و فهمِ دو طرفه می باشد. با فهم، دیگری برای ما معنا می شود و با این معنا شدن است که می تواند بخشی از وجود ما شود.
در عالمی که ما اکنون در آن بسر می بریم همه چیز در ارتباط با هم است. عالمِ ما، عالمِ ارتباطات است. فهم و تفسیرِ ما نیز از پدیده های گوناگونِ عالمِ هستی، از این قائده مستثنی نیست . فهم ها و تفسیر های ما نیز در ارتباط با هم هستند. و در سایه ی این ارتباطات است که تفسیرِ ما نیز تازه تر و زنده تر می شود. " درستی تفسیرِ من از ((الف)) در گروِ آن است که تفسیر های دیگران را از ((الف)) لحاظ کنم. از این رو فهمیدن یک فراینده پیچیده و تمام نشدنی است؛ همچون جنگلی پر از درختان با شاخسارهای تو در تو و به هم فر رفته است." (همان، ص 114)
تفسیر من از چیزی درواقع فهم و برداشت من از همان چیز است. وقتی تفسیر من با تفسیر دیگری از یک چیز فرق می کند، درواقع این نشان از تفاوت فهم ما از همان چیز است. تفاوت تفسیر های ما از یک چیز، ریشه در تفاوت فهم ما از همان چیز دارد. تفسیر هر کسی درواقع میزان فهم او از یک چیز است. به میزانی که فهمِ ما از یک چیز عمیق تر می شود، می تواند تفسیر ما نیز دقیق تر و و روشن تر شود.
فهمِ هر انسانی در ارتباط مستقیم با عصری ست که در آن زندگی می کند. فهم انسانهای که در عصر غار نشینی بسر می بردند با فهمِ انسانهای که در عصر ارتباطات زندگی می کنند حتماً متفاوت خواهد بود. البته از این تفاوتِ فهم نباید و نمی توان این نتیجه را گرفت که چیزهای که آنها می فهمیده اند غلط بوده است و آنچه که ما اکنون و در این عصر می فهمیم حتماً درست است، نه! در هر عصری می توان فهم های صحیح و غلط داشت و صحبت در اینجا بر سر تفاوت ها ست و نه صحیح و غلط بودن ها. این تفاوتِ فهم همواره ادامه خواهد داشت و هیچگاه هیچ فهمی پایانِ فهم و آخرین فهم نخواهد بود. این تفاوت ها نشان از تحول و گسترش فهم آدمیان در گذر تاریخ است . هیچ کسی نمی تواند برای فهمِ آدمی نقطه ی پایانی معین کند. همانگونه که آینده غیر قابل پیش بینی است، فهمِ انسانها نیز غیر قابل پیش گوئی است. پیش گوئی کار رمالان و جادوگران است اما فهم مقوله ای عقلانی است. انسانهای هر عصری خودشان به فهمِ خودشان دست خواهند یافت. پس هر انسانی در برابر یافتنِ فهمِ عصری که در آن بسر می برد مسئول است. فهم مقوله ای عصری است و هر عصری فهمی متناسب با خویش را می پرورد.
برای فهمیدن یک چیز باید با آن چیز ارتباط وجودی برقرار کرد و از این طریق واردِ عالمِ آن چیز شد وگرنه معرفتِ آدمی محدود به شناختی سطحی و ظاهری از چیزها خواهد بود. برای فهمیدن یک چیز باید با آن چیز "زندگی" کنیم و برای اینکار باید ارتباطی وجودی میانِ ما و آن چیز برقرار شود. برای فهمیدن همدیگر باید زندگی کرد. "فهم" از مقوله ی زندگی است. زندگی سر منشاء ارتباطاتِ وسیع و گوناگونی ست که بواسطه ی آن موجودات می توانند با یکدیگر ارتباط داشته باشند. این امکانِ زیبا یعنی امکانِ ارتباط داشتن را، زندگی برای ما محیا و ممکن می سازد. این ارتباط، سرمنشاء "فهم" است؛ ارتباطی که داخل در زندگی است و از جنس زندگی است. فهمیدن، داخل در زندگی است و خود نوعی بسر بردن است. این فهمیدن در واقع گونه ای زیستن و زندگی کردن است یعنی در اینجا آدمی به میزانی که می فهمد زندگی نیز می کند. " نزد هیدگر و نیز گادامر فهمیدن مرتبه ای از شناخت نیست، بلکه یک طور وجودی زیستن است؛ ما نوعی زیستن داریم که نامش فهمیدن است. فهمیدن دیگر یک ابزار روشنی نیست ، بلکه یک طریقِ وجودی برای عالم داشتن است." (گفتارهای در پدیدارشناسی هنر،محمودخاتمی، 68) ما وقتی می توانیم بفهمیم که داخل در زندگی باشیم. ما می فهمیم چون داخل در زندگی هستیم . بیرون از زندگی امکانی برای فهم نیست. زندگی، امکانِ فهمیدن را به انسان می دهد. " فهم" با نوعِ بسر بردن و نحوه ی زیستنِ ما ارتباط دارد . " من به نحوی که می فهمم وجود دارم و به نحوی هم می فهمم که وجود دارم " (همان، ص 74)
فهم در ارتباط با زمینه و زمانه است و متناسب با زمینه و زمانه های گوناگون، ما فهم های گوناگون از حقیقت نیز داریم. فهم ما از حقیقت در دامن زمینه و زمانه است که متولد می شود. این فهم، فهمی کامل و پاک و معصوم نیست بلکه فهمِ ما از حقیقت است. هیچ فهمی کامل نیست و هیچ عصری خالی از فهم نیست.
فرج عزیزی