کد خبر: ۵۵۲۵۲
۱۱۲۱ بازدید
۱ دیدگاه (۰ تایید شده)

تأملات فلسفی پیرامون مقوله ی " شعر " 1

۱۳۹۴/۱۲/۶
۱۳:۵۵

 شعر همچون چشمه ای است صاف و زلال که از دلِ طبیعتِ زبانِ آدمی می جوشد و به آن طراوت و تازگی می بخشد . شعر، طراوت و تازگی زبان است. زبانی که ریشه در فرهنگ دارد و از فرهنگ، روح و جان می گیرد، محصولاتش هم اغلب فرهنگی اند مثل شعر و تفکر. طراوت و تازگی شعر و تفکر، از نشانه های سلامتی یک زبان هستند. فرهنگ، بُعد عقلانی زبان است.

همانگونه که ما در میدانهای ورزشی دارای قهرمان های گوناگون هستیم و این قهرمانان بنامِ عرصه ی ورزش همواره می توانند برای کسانی که تازه واردِ عرصه ی ورزش می شوند یک الگو و سرمشق باشند، در عرصه ی زبان نیز ما دارای قهرمانانِ بزرگی هستیم و این قهرمانان در واقع همان "شاعرانِ" بنام و بزرگِ تاریخِ هر کشوری می باشند. شاعران همواره الگو و سرمش کسانی هستند که علاقه مند به زبان و هنرهای هستند که در عرصه ی زبان تحقق می یابد. وجود الگوها و سرمشق ها به انسان یک نیرو و امیدِ مضاعفی می دهد و او را به تلاش و کوشش بیشتر برای پیشرفت و موفقیت دعوت می کند. بدونِ الگو و سرمشق (که در واقع در حکم راهنما هستند) انسان ممکن است راه را گم کند و یا کم کم در اثر خستگی و مشکلات راه، نیرو و امیدش را از دست بدهد و از ادامه ی راه باز ماند. شاعران راهنمایانِ سرزمینِ زبان هستند. هر چه پویندگان و علاقه مندانِ یک راه زیاد باشد این در واقع نشان از حضور و جریانِ زندگی در آن عرصه و وادی است. شعرِ شاعران، نشان از ادامه ی حیات و زندگی در زبانِ یک ملت و سرزمین است. شعر می تواند زبانِ یک سرزمین را از فراموشی و مرگ نجات دهد. همانگونه که فردوسی می گفت:

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

شاعران همچون فلاسفه، پاسدارن و آموزگارانِ زبان هستند. بدون حضور شاعران و فلاسفه، حیات و زندگیِ زبان می تواند دچار آشوب و خطر شود و این آشوب و خطر کم کم از زبان به درونِ فرهنگِ یک ملت و یک سرزمین نیز می تواند سرایت کند و نظم و نظامِ آن سرزمین و ملت را نیز با آشوب و خطر مواجه سازد. سلامتی زبان، در واقع نشان از سالم بودنِ جان و خرد است. مردمی که زبانشان دچار آشوب و نابسامانی است، جان و خرد شان نیز دچار آشوب و نابسامانی خواهد شد. " شعر که نباشد زبان می پوسد و زبان که بپوسد، خرد تباه می شود" (شاعران در زمانه ی عُسرَت، داوری اردکانی،ص8)

 شعر، زبانِ جهانی است. وقتی شعر سعدی بر سر در سازمان ملل حک می شود، یعنی اینکه شعر، زبانِ اصلی همه ی ملل هاست. زبانِ مشترکِ همه ی ملل ها شعر است. شعر زبانِ انسان است و ما اگر به دنبالِ انسان هستیم بهتر اینست که شعر را خوب بشناسیم. حقیقتِ زبان، شعر است. اصل و جوهر زبان شعر است و بقیه ی عبارات، عارض بر زبان هستند. زبانِ محاوره ی روزانه چیزی است که بنابه نیاز بر زبان عارض شده است. اما اصل و حقیقتِ زبان " شعر " است. شعر در جوهرِ زبان جریان دارد. زبان بواسطه ی شعر است که زبان است.

حافظ قبل از هر چیز حافظِ زبان است. شاعران حافظانِ زبان هستند. همه ی شاعران حافظ هستند؛ حافظ زبان. فردوسی هم حافظِ زبان است و می توان گفت که یکی از مهمترین و بزرگترین حافظانِ زبان است. چرا که او در یکی از حساسترین نقاطِ تاریخِ یک سرزمین ایستاده بود؛ در جهانی که انسانها تبدیل به عرب و عجم می شدند و همه چیز عرب متعالی و خوب بود و همه چیزِ عجم، پست و زشت و زبانِ عرب زبانِ حقیقت و روشنایی بود و زبانِ عجم زبانِ ذلالت و گمراهی بود! در این فضای سنگین و سخت است که فردوسی می آید و با شعر از زبان پاسداری می کند. او شعر را بهترین دلیل و راه برای نشان دادنِ توانمندی زبان می یابد و زبانِ شعر را بهترین راه و روش برای دفاع از تاریخ و فرهنگ یک کشور انتخاب می کند.زبان اگر زبان باشد نیاز به هیچ  وکیل مدافعی ندارد بجز شعر. شعر، شناسنامه ی زبان است و شاعران وکیل مدافع زبان هستند.

 حقیقتِ زندگی شاعرانه زیستن است و شعر عشقِ به زیبائیهای حیات است. پس اساسِ زندگی همان عشق ورزیدن به زیبای است، همانگونه که اساسِ آفرینش نیز همین است. هر کسی به میزانی که به زیبایی عشق می ورزد " هست ". جانهای عاشق همواره مست از شراب لایزالی زیبای هستند. اصلا عشق بدون زیبای، بی معناست. عشق تنها با زیبای است که ادامه می یابد. شعر، یادآوری عشقِ به زیبای است. شاعران این نکته را همواره به ما در زندگی یادآوری می کنند که حقیقتِ زندگی، هنرِ عشق ورزیدن به زیبای است چرا که بدونِ این عشق، زندگی پوچ و بی روح است. ما چون عاشقِ زندگی هستیم از اینرو به شعر و شاعران نیز نیازمند هستیم. شعر، متافیزیکِ زبان است و تفکر، متافیزیکِ ذهن و روح، متافیزیکِ تفکر! 

شاعران، عاشقانه زندگی می کنند چرا که عاشقان نیز دوستدار زیبائی اند. عاشقان، دوستدارِ زیبایی و حقیقت اند و شاعران نیز از زیبایی و حقیقت سخن می گویند. زبانِ شاعران، زبانِ زیبایی و حقیقت است و وجودِ عاشقان، خانه ی زیبایی و حقیقت. شاعران و عاشقان، هم وطن هستند و وجه مشترک آنها ، زیبایی و حقیقت است. وطنِ هر دوی آنها زیبایی و حقیقت است. هر جا نشانی از زیبایی و حقیقت است آنجا خانه ی عشق است. عاشقان، چادرنشینانِ دیارِ حقیقت اند! خانه ی چادر نشینان محدود به یک نقطه و یک جا نیست. بلکه هر جایی می تواند خانه و سکونت گاهِ یک چادر نشین باشد و اینگونه است که همه جا خانه ی یک چادر نشین است! خانه و وطنِ عاشقان، بی نام و نشان است چرا که هر جایی را که نام و نشانی است آنجا یک نقطه ی معین و محدود است ولی عشق نامحدود است و چگونه می توان که نامحدود را در محدود جای داد؟ درست است که وطنِ عاشقان بی نام و بی نشان است اما عاشقان بی وطن نیستند بلکه همه جا وطنِ عاشقان است! شاعران از وطنِ حقیقی انسان سخن می گویند: وطن حقیقی انسان سُکنی گزیدن در کنارِ زیبایی و حقیقت است. وطنِ حقیقی انسان جایی است که انسان در آن عاشقانه بسر می برد. جایی که نشانی از عشق و زیبایی نیست آنجا وطنِ انسان نیست. کسی که عشق و زیبایی را نمی شناسد، وطنِ خود را گم کرده است. جایی که عشق و زیبایی است، شعر هم هست. شاعرانه بودن یعنی عاشقِ زیبایی بودن و عاشقانه زیستن و عاشقانه به سر بردن.

فرج عزیزی

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

اخبار روز