کد خبر: ۹۳۴۰۱
۶۶۷ بازدید
۳ دیدگاه (۳ تایید شده)

انسان خردمند 3

۱۳۹۸/۱۱/۸
۲۳:۱۲

ما بیشتر از گذشته و آینده در برابر لحظه به لحظه ی اکنون زندگیمان مسئول هستیم. ما را بخاطر انسانی که در هزار سال پیش زندگی می کرده، مواخذه نخواهند کرد و یا از ما درباره ی کم و کیف زندگی انسانی که هزار سال بعد از ما زندگی خواهد کرد پرس و جو نخواهند کرد. اگرچه ریشه های ما در گذشته است و میوه های درخت زندگی ما در آینده خواهند رسید اما رشد و باروری این درخت در زمان حال است که محقق می شود. ریشه ها مثل تکیه گاه است و میوه ها از جنس امید و آرزو می باشند. بدون تکیه گاهی مطمئن و بدون داشتن امید به سختی می توان زندگی را ادامه داد. گذشته و آینده در جای خود حتماً مهم و معتبر می باشند اما این اهمیت و اعتبار آنها بواسطه ی ارتباط و میزان حضور و تأثیر آنها در متن زندگی اکنون ماست که برایمان نمایان می شود. زندگی چیزی جدا از لحظاتِ اکنون نیست. کم . کیف این لحظات درواقع کم و کیفِ زندگی ماست.

انسان دوران های گوناگونی را در زندگی تاریخی اش تجربه کرده و پشت سر گذاشته است. مثل دوران شکار، دوران دامداری و کشاورزی، دوران صنعتی شدن و دوران ارتباطات. در کدامیک از این دورانها زندگی انسان بیشتر از هرچیز در ارتباط با لحظات حال و اکنون زندگی اش بوده است؟ در کدامیک از این دورانها انسان نگرانی و دغدغه ی کمتری داشته و از زیستن در لحظات اکنون زندگی اش بیشترین بهره مندی و لذت را داشته است؟ هراری در اینباره می نویسد " خوراک جویان معمولاً وقت زیادی را با فکر کردن به هفته ی بعد یا ماه بعد هدر نمی دادند. اما کشاورزان در عالم خیال در سال ها و دهه های بعد سیر می کردند." و در ادامه می گوید، " انقلاب کشاورزی اهمیت آینده را به مراتب از آنچه بود بیشتر کرد. کشاورزان همواره می بایست به فکر آینده باشند و در خدمت به آن به سر برند... اگرچه غذای کافی برای امروز و هفته ی بعد و حتی ماه بعد وجود داشت، آنها باید به فکر سال بعد و سال بعد از آن هم می بودند." ( انسان خردمند، ص 151 و 152 ) و در اینکه، " سال های بد دیر یا زود فرا می رسیدند. کشاورزی که به وجود سال های بد اعتقاد نداشت خیلی عمر نمی کرد. در نتیجه، از همان ابتدای پیدایش کشاورزی، نگرانی برای آینده بازیگر اصلی صحنه ی نمایش ذهن بشر شد. " ( همان، ص 153 )

ما ماهیگیری را بیشتر از گله داری دوست داریم. در زمان کودکی از دیدن بچه های گوسفند در روستا لذت می بردیم و با هیجان خاصی به کنار گوسفندها رفته و دستهایمان را بر رویشان کشیده و آنها را در بغلمان می گرفتیم. اما وقتی خوب فکر می کنیم می بینیم که در آن زمان، تیر و کمان را بیشتر از بچه ی گوسفندها دوست می داشتیم! تیر و کمان ما را وادار به تکاپو و حرکت می کرد. ما را با خود به جاهای دور و نزدیک می برد. به جستجوی جاهای تازه و ناشناخته می برد. به میان علفزارها و باغ ها می کشاند. به میان درهای سرسبز با درختانِ تو در تو می برد. با گیاهان و میوه های گوناگون از نزدیک آشنایمان می ساخت. پرندگان و حیوانات وحشی را از نزدیک می دیدیم و سوالات تازه و خیالات جدیدی در ذهنمان شکل می گرفت. تیر و کمان ما را با توانایی نشانه گیری و دقت در نشانه گیری آشنا می ساخت. ما را با تیزبینی پرندگان و خطرات حیوانات وحشی آشنا می کرد. تیر و کمان ما را به دل جنگل ها می برد. به کنار پرتگاهها می کشاند. ما را به حرکت و جستجو وا می داشت. به ما دقت و ابتکار عمل را می آموخت. به ما مواجهه ی رو در رو با خطرات را نشان می داد. به ما شکار و نحوه ی شکار را می آموخت." فرایندِ تکامل ذهن و جسم ما را متناسب با نوع زندگی شکارگری_خوراک جویی شکل داد. گذار به کشاورزی و سپس صنعت ما را محکوم به نوعی زندگی غیر طبیعی کرده است که نمی تواند به ما امکان ابراز کامل تمایلات ذاتی و غرایزمان را بدهد و از این رو نمی تواند عمیق ترین آرزوهای مان را برآورده سازد. هیچ چیز در زندگی های مرفّه طبقات متوسطِ شهری نمی تواند با هیجان و لذت نابی برابری کند که یک گروه خوراک جو در شکارِ موفق ماموت تجربه می کرد. هر اختراع تازه فقط فاصلۀ میان ما و باغ بهشت را بیشتر می کند. "  ( همان، ص 515 ) وقتی که در کنار یک رودخانه بر روی یک تخته سنگ صاف می نشستیم تا برای دقایقی استراحت کنیم به ناگاه نگاهمان متوجه ماهیهای کوچک و بزرگی می شد که درون آب به این سو و آن سو حرکت می کنند و ناخواسته چشمان ما آنها را تعقیب می کرد و به دنبال نگاهمان، در خیالاتمان نحوه ی شکار آنها کم کم برای ما نمایان می شد. صید ماهی با سنگ و با نیزه و بلاخره با تور ماهیگیری. شکار ما را به حرکت و خلاقیت و جستجو فرا می خواند. بهترین راه برای موفقیت در شکار، آشنایی یافتن با ویژگیها و خصوصیات شکار بود. برای شکار باید مورد شکار را خوب شناخت و شکارگونه بود. کسی که به دنبال شکار یک بز کوهی است باید کوه را خوب بشناسد و با خطرات راه آشنا باشد. کسی که به دنبال صید ماهی است باید قوانین آب را بشناسد و از آن کمک بگیرد. شکار ما را با طبیعت و قوانین طبیعت آشنا می ساخت. در حیات وحش هیچ چیز رام و مطیع و فرمانبردار نیست. در حیات وحش هر حیوانی هم شکار است و هم شکارچی. هم به دنبال شکار است و هم در فکر نحوه ی مقابله و فرار از دست شکارچیان می باشد. هم به فکر پر کردن شکم خود و هم در فکر حفظ جانش است. شکار در ارتباط مستقیم با طبیعت و حیات وحش است. در جنگل هیچ پرنده ای مالکِ هیچ درختی نیست و هیچ حیوانی مالکِ هیچ بخشی از جنگل نیست. در طبیعت، در شرایط سخت راه برای فرار و امکان برای کوچ وجود دارد. و اینگونه می توان ادامه ی زندگی داد. در دوران شکار ادامه ی زندگی انسان و شکل زندگی انسان در ارتباط تنکاتنگ با طبیعت و حیات وحش بود. نه طبیعت اهلی و رام بود و نه انسان. قوانین بکرِ طبیعت بدونه اینکه کسی دستکاریی در مسیر آن کرده باشد مثل آب رودخانه ای روان در جریان بود. از زمانی که انسان خواست چیزهای را برای خودش رام و اهلی کند، خودش نیز رام و اهلی شد! " ما نبودیم که گندم را اهلی کردیم، گندم بود که ما را رام کرد. " ( همان، ص 126 )

  چیزی که کره ی زمین را از سایر سیارات و کره های موجود در سایر منظومه های شمسی متمایز می کند، امکان حیات در روی کره ی زمین است. این امکان یکشبه به دست نیامده است. بلکه در گذر میلیونها سال زمان است که این امکان برای سیاره ی زمین حاصل شده است. زندگی و حیاتِ گیاهان و جانوران در روی این کره ی خاکی، بمنزله ی شناسنامه ای است برای این سیاره ی سبز. چیزی که این شناسنامه را به سمت ابطال سوق می دهد مسئله ی خطرناکی است به نام انقراض. زیبایی و ادامه ی حیات در روی زمین وابسته به تنوع و فراوانی گونه های متفاوتِ موجود در روی زمین است. شنیده شدن موسیقی زیبای طبیعت، در گرو ادامه ی حیات همه ی موجودات طبیعت است. در اجرای این سمفونی باشکوه، موجودات ساکن در طبیعت اعم از ریز و درشت همه با هم نقش دارند. عوامل گوناگونی از قبیل آتش سوزی، یخ بندان، برخورد شهاب سنگ، آلودگی های صنعتی، گرم شدن آب و هوا، ذوب شدن یخ های قطبی و... در انقراض گونه های منحصر به فرد گیاهان و جانوران در روی زمین نقش دارند. این خسارت در بیشتر موارد غیر قابل جبران و برگشت ناپذیر است. این عوامل در انقراض بعضی از گونه ها نقش داشته اند اما هیچ حیوانی باعث انقراض سایر گیاهان و جانوران در روی کره ی زمین نبوده است. تا اینکه انسان پا روی زمین می گذارد. انسان بعد از همه ی گیاهان و جانوران که میلیون ها سال در روی زمین در حال زندگی بودند، وارد کره ی زمین می شود. انسان مهمانی تازه وارد به کره زمین است. اما نقشِ انسان در تخریب و از بین بردن محیط زیست بیشتر از هر عامل طبیعی دیگر در روی زمین می باشد! 

ادامه دارد...

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

۹۸/۱۱/۹ ۱۷:۲۹

بلند قامت بی مانند

بلند قامت صبر ، ای شکوه بی مانند
به دست بوسی تو اهل عشق می آیند

به بی کرانگی ات رشک می برد هامون
به استقامت تو غبطه می خورد الوند

چو دست های دلت عشق در زمین می کاشت
زعرش بر تو ملایک سجود آوردند

به دست خویش سپردی به خاک ، قلبت را
بزرگوار و سخی ، عاشقانه با لبخند

مرا به ساحت خود ای بزرگ راهی ده
چنین زبون و و گرفتار و خاکی ام مپسند

منم حقارت ماندن تویی حکایت رشد
بده به جاری فریادها مرا پیوند

شکفتن گل سرخت به خون مبارک باد
از این چنین پدری ، آن چنان سزد فرزند

له مهربانی ات ای خوب فصل پرواز است
ز بال خسته ی ما هم به لطف بگشا بند

من ابر تیره دلم ، گریه عادت است مرا
تو چشمه سار زلالی ، تو جاودانه بخند

به دست پر کرمت بوسه می زند خورشید
به مهربانی تو غبطه می خورد هر چند


" فاطمه راکعی "

۹۸/۱۱/۹ ۰۰:۱۲

انسان خردمند رو در پادكست ناوكست هم بشنويد.🙏🏻

۹۸/۱۱/۸ ۲۳:۲۱

عقل گر عاشق شود دنیای دیگر می شود

" خلیفه و لیلی و مجنون "

پادشاهی مجنون را حاضر کرد و گفت که تو را چه بوده است و چه افتاده است ؟ خود را رسوا کردی و از خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی . لیلی چه باشد و چه خوبی دارد ؟ بیا تا تو را خوبان و نغزان نمایم و فدای تو کنم و به تو بخشم .
چون حاضر کردند مجنون را و خوبان را جلوه آوردند ، مجنون سر فرو افکنده بود و پیش خود می نگریست . پادشاه فرمود : آخر سر را برگیر و نظر کن .
گفت ترسم . عشق لیلی شمشیر کشیده است ؛ اگر بردارم سرم را بیندازد .
غرق عشق لیلی چنان گشته بودم . آخر دیگران را چشم بود و لب و بینی بود .آخر در وی چه بود که بدان حال گشته بود ؟

" فیه مافیه ، مولوی "

اخبار روز