4– نهادینه شدن تدریجی فرهنگ دموکراسی هراسی در جامعه
گاه امری ناپذیرفتنی در افکار عمومی و ناسازگار با اخلاقیات شرعی و عرفی، با تکرار و تلقین در جامعه میتواند به یک فرهنگ و عادت غلط بدل شده و مورد اقبال بیدلیل واقع شود. نمونههای رواج چنین ضدارزشهایی که بعضاً به صورت یک ارزش کاذب نیز نمود مییابد، در جامعه ما کم نیست. گریز از خرد جمعی، در حقیقت برگرفته از وحشتی است که از تصمیم گیری افراد برای خویشتن ناشی میشود و به همین دلیل هم دموکراسی در جامعه ما در اندک مجموعهای به فعلیت رسیده و نهادینه شده است. روند انتخاب که نه، انتصاب یک مسول توسط بالادست به یک امر مسجل و یک رفتار کلیشه ای پذیرفته تبدیل شده است که غیر از آن نیز انتظار نمیرود. در واقع، دخالت افراد یک مجموعه و حتی اهمیت نظر آنها به حداقل ها تقلیل یافته و یا حتی به صفر رسیده است و جالب اینجا است که این روند اشتباه در انتخاب مسول چنان به قالبی ثابت در اذهان افراد یک مجموعه حک شده که حتی حقی برای انتخاب برای خود مقدور و متصور نمیدانند. پسندیده آن است که یک مسول خود پس از پایان دوران مسولیت و یا حتی قبل از آن خود را در معرض رأی افراد یک مجموعه بگذارد و در صورتی که مجموعه ای او را یرنمی تابد، در صدد تحمیل خود به مجموعه نباشد. اما کدام مسول است که شجاعانه خود و افراد دیگری از درون مجموعه را به انتخاب و رأی زیرمجموعه خود بگذارد؟ این جرأت در کدامیک از مسولین ما بعد از یک دوره مسولیت وجود دارد؟ نمونه ای به ذهن نمی رسد و این نشانهای از ناشایسته سالاری است که قدرت یک مسول نه از زیرمجموعه خود بلکه از خارج از مجموعه کسب شده و فرد وامدار افرادی غیرمرتبط به جای پاسخگویی و ادای دین به افراد داخل مجموعه است. مسول در جهت مدیریت مجموعه گام بر نمی دارد و منافع درون سازمانی برایش نامفهوم است و اعمالش در سمت و سوی ارضای مطامع افراد خارج از مجموعه به جای پاسخگویی به نیاز داخل مجموعه تنظیم میشود و این امر نمونه ای از رفتارهای غلط و کلیشه شده ای است که برای همگان ناخودآگاه پذیرفته شده و این نوع بیاخلاقی در ادامه استحاله ارزشها به ضدارزش و اخلاقیات و سلامت به نقص و فساد پنهان و آشکار و برعکس در جامعه نمود یافته است؟
5 – تصمیم گیری خرده پایان
چه بسیارند مسولینی رده بالا که از مشاورین و زیردستانی ناکارآمد، بیبنیه، سهمخواه و جانبدار بهره میگیرند و طبعاً در انتخاب و انتصاب افراد از ایشان مشورت میگیرند و این، فرصتی برای خودنمایی این خرده پایان فراهم میکند تا به زعم خود، قدرت نمایی کرده و مشاورهای مغرض، بودار، آلوده به نفع شخصی و گاه ناشی از عدم آگاهی و تسلط و تحت تأثیر بدخواهان و بیماران اجتماعی ارایه دهند. گاه این مشاوره چنان آلوده به بده و بستان های پشت پرده خرده پایان با افراد منتسب و وابسته به خود است که مسول را به سمت تصمیم گیری در حد فاجعه سوق میدهد. این خرده پایان گاه هراسی بیشتر از مسول برای ایجاد همه پرسی دارند. چرا که معمولاً گزینه مورد نظر آنها مقبولیتی در مجموعه نداشته و در عوض تنها مطیع دست و پا بسته ایشان در قبال تقدیم مقام است. تا کی بایستی برای انتخاب یک مسول بده بستان های مسولین خرده و عمده پا و دست های پشت پرده تصمیم بگیرند؟ تا کی نظر داخل مجموعه ای که مسولی را در حال انتخاب است بایستی نادیده گرفته شده و حتی این نظرات اندک تاثیری در این فرایند خطیر نگذارد و این خرده پایان خیانت چندین ساله خود را برای انتخاب مسول برای آن مجموعه تداوم بخشند؟ آیا زمان بیداری مسولین رده بالا از محاصره شدن توسط افراد بی لیاقت نیست؟ آیا نباید از عاقبت برخی مسولین گذشته و اثر عمیق و غیرقابل جبران این رفتارهای غلط بر جامعه عبرت گرفت؟
6- ایجاد دین و وابستگی در مسول انتصاب شده
آنچه که مسلم است این است که فردی که از نتیجه یک همه پرسی به مسولیت می رسد، خود را پاسخگو و مسول اعتمادی که به وی شده و مجموعه ای که به دست او سپرده شده خواهد دانست و در صدد پاسخ دادن به این اعتماد بر میآید. این جا است که جملۀ مردم صاحبان اصلی قدرت اند و شعار مردم سالاری به فعلیت میرسد. اما اگر در انتصاب یک مسول، تنها یک یا چند مسول بالا رتبه و زیردستانشان دخیل باشند، دینی نسبت به مجموعه وجود نخواهد داشت و نتیجه، انتظار بالادستان به وابستگی محض و احساس دین دایمی در مسول منتصب، میشود. در واقع، تا فردی وامدار و مدیون اشخاص مربوط و نامربوط و ریز و کلان خارج از مجموعه خود نشود - و یا نخواهد و نتواند شود- در واقع مسولیتی هم به وی سپرده نخواهد شد. مسولیت همواره به کسانی سپرده نمیشود که در مجموعه مورد وثوق و اعتماد کاری و اخلاقی اند، میز به واقع بی ارزش ریاست -و صد البته باارزش در دید افراد ضعیف النفس- همواره از آن کسانی است که در درجه اعلای فرمانبرداری و اجرای دستورات منطقی و غیرمنطقی مسولین رده بالا و خرده پایان آنها قرار دارند. بنابراین، برای این نوع مسول منتصب، نه مردم داری مهم است و نه رفع نیازها و انتظارات آنها، بلکه آنچه مهم است جلب نظر مسول و اطرافیانش در ازای چسبیدن به صندلی مسولیت برای چند صباحی بیشتر است. تأمین نظر خارج مجموعه از برآوردن حداقل انتظارات داخل مجموعه و حفظ منافع افراد نامرتبط به افراد مرتبط داخلی اهمیت بیشتری می یابد. از این رو است که تصمیم گیرندگان همواره به دنبال فرمانپذیرترین و کم مقاومت ترین افراد در مقابل مطامع و خواسته هایشان هستند تا تخصص، کارآیی، استقلال، پاک دستی، سلامت و عزت نفس داشتن، خوش فکری و ابتکار مدیر. نتیجه این می شود که ضعیف ترین افراد از لحاظ نفس و بی جایگاه ترین افراد، عهده دار مجموعه ای می شوند که برای اداره آن ساخته نشده و استحقاقش را هم ندارند. نفس ضعیفی که در معرض گناه و فراوانی نعمت قرار گیرد خواه و ناخواه وسوسه و مسیر برایش کج و کج تر می شود و فرد خواسته یا ناخواسته تبدیل به سرطانی فاسد و غیر قابل درمان می شود. در صورت جراحی این سرطان، چنان زخم عمیق و دردناکی به جای می ماند که تا ابد به صورت نقیصه ای ترمیم ناپزیر بر پیکر مجموعه می ماند و این دیوار کج بنیان نهاده شده با خشت این معمار، تا ثریا کج می رود.
...... ادامه دارد.
قسمت سوم مقاله در صفحه بعدی در دسترس می باشد. قسمت های ۱ و ۲ در انتهای قسمت سوم مقاله و یا در قسمت نوشته ها در پروفایل بنده وجود دارد.