کمی قدیمی ترها، از تک و توک دخالت کمرنگِ "این" و "آن" در انتصاباتِ ریز و درشتِ شهرستان حکایت دارند که اغلب پوشیده، غیرآشکار، پشت پرده و حداقل آغشته به حجب و حیایِ هر چند تصنعی بود که با فشار "این نمایش دهندۀ قدرت" و "آن سرمایه دار صاحب نفوذ" و "سفارشِ دوروبری ها" انجام می شد که به لحاظ ماهیتی شاید آن را نوعی دخالت غیرمستقیم دانست.
منصوبگر اصلی تنها برای حفظ وجهه در نهانِ پرده پنهان می شد و دانه ریزترها از به کرسی نهاندن حرفشان کیف ها می کردند و با ژست گرفتن های ریش سفیدانه از خرده ریخته های سفرۀ پهن شده، سهم خود را دشت می کردند. منصوبگر هم سهم اصلی از این انتصابات را از آن خود می کرد. به تدریج، دخالت های پراکنده و انگشت شمار، کام مداخله گران را با چشیدن شهد سهمگیری ها و لذت پس گردنی زنی ها به منصوبین، به حلاوت آن عادت داد و مذاق شان را بس خوش آمد، تا آن جا که دخالت در عزل و انتصابات، کم کم جای خود را به شکل نوعی فانتزیِ بازی گونۀ لذت بخش، بستر قدرت نمایی نعشه آور، نمادِ به کرسی نشستن حرف، نشانۀ ای از برنده بودن در کَل کَل ها و لج و لج بازی جناحی و البته در اصل به معامله گری و بده و بگیر پرمنفعت، موجه جلوه داده شد.
آنگونه شد که به یاری قوانین نانوشته، دخالت ها به اصل پذیرفته تبدیل و مداخله گری به صورت حقی مسلم برای منصوبگران و حقیقتی مبرهن برای عموم نهادینه شد. با پذیرفته شدن تدریجی دروغ پردازی آشکار و توهین آمیز و با ظهور پدیدۀ "زل بزن به چشم ها و هر دروغ شاخداری بگو"، این دخالت ها شکل دیگری به خود گرفت. دخالت ها عیان و بی پرده شد و البته انکار مداومِ دخالت از سوی مداخله گر به صورت طلبکارانه و گوسفندانگارانه مخاطبین ادامه یافت.
اندوهناک تر آن که، سطح این انتصابات به اندازه ای پایین آمد که به قول امیرکبیر خطاب به ناصرالدین شاه، انتصابات به توصیۀ "عمه و خاله" صورت گرفت و کار به جایی رسید که خانم های مرثیه ای هم در انتصابات شهر نقش آفرین شدند.
مچ اندازی "این" و "آن" برای نمایش قدرت، پرچم افرادی را بالا برد که از اختلافات و آب گل آلود عدم تعامل ها، صیادی کرده و از دورۀ بلبشو به مناصبی دست یافتند که خوابش را هم نمی دیدند.
مقاومت ها از پذیرش دخالت ها و تحمیل افراد به بالادستان با لابی گری های جناحی به دستورات صادر شده از مافوق برای عملی کردن انتصابات تبدیل شد و این مقاومت ها بعد از چندین ماه بلاتکلیفی مناصب حساس در هم شکست. مداخله گران یاد دادند که "صلح اول" بِه از "جنگ منجر به شکست آخر" است. مقاومت به پرچم سفید مصالحه و سیاستِ هر آنچه پیش آید خوش آید، تبدیل شد و مداخله گران نشستند و با خیال فریب عوام به ریش خواص خندیدند و آن شد که پایه های هر نهاد و اداره و ... لرزید و انتصاب مدیران پس گردنی خور و غیرمقبول برای افراد داخل مجموعه، به پدیده ای همه گیر مبدل شد.
بی توجهی به مطالبات و گاه فریادهای دادخواهانه افراد یک مجموعه به انتصابات در آن، مقام بخشیِ مبتنی بر بیعتِ بی چون و چرا، به از بین رفتن انگیزه کار و بی میلی به توسعه و پیشرفت در زیردستان و کارکنان منتهی شد و در این وضعیت فوق بحرانی، مجموعه ها در سراشیبی سقوط قرار گرفتند.
مداخله گران به تصور خود، هر جایی تکیه گاه و پایگاهی بنا نمودند غافل از آن که تمام منصوبین به لحاظ برخورداری از روحیه معامله گری، همه معاندین بالقوه ای بودند که دائماً در کمین فرصت برای به زیر کشیدن مداخله گرند. مداخله گران از این حقیقت غافل بودند که انعکاس این دخالت ها در عصر ارتباطات که انتشار اطلاعات صحیح از هر کار دیگری آسان تر شده و مخفی کاری با این همه خبرگزاری های رسمی و غیررسمی ناممکن شده، به سهولت و دهان به دهان، تلفن به تلفن، اس ام اس به اس ام اس، ایمیل به ایمیل و روم به روم و ... انجام می شود. سیاه رویی مداخله گران هر روز و با هر دخالت جدید، افزون تر و فرصت جبران مافات و اشتباهات روز به روز محدودتر شد. و سر آخر دست هایی ماند که خوانده شده و پرده هایی که برافتاد.
این واقعه درسی خواهد شد برای آیندگان که در آینده
- به "صحیح ترین اطلاعات موجود" که داخل مجموعه ها به عنوان تنها منبع قابل اعتماد است، مراجعه بیشتری شود.
- با برچیده شدن خودخواهی ها و جناحگرایی ها، دستورالعمل انتصابات شهر با محوریت مراجعه به خرد جمعی تدوین و به خواست مجموعه در انتصابات احترام نهاده شود.
- ارجاع به منابع اطلاعاتی غیرموثق، مغرض و ملاحظه کار برای سبک سنگینی انتصابات محدود و منابع امین و غیرجانبدار و منصف شناسایی و مورد استفاده واقع شوند.
- قدرت تشخیص و تمییز حق و ناحق و سره و ناسره در منصوب گران تقویت و رخوت و تنبلی و بی اعتنایی به مسایل شهر تنها با بهانه عدم دخالت برچیده شود.
به امید صلاح و اصلاح